چرا کتاب بخوانیم؟

 چرا باید کتاب بخوانیم؟

فهرست مطالب

«هر کتاب دریچه‌ای به دنیایی نو» حتما شما هم این عبارت یا عبارت‌های مشابه آن را زیاد دیده‌اید؛ عبارت‌هایی که قرار است ما را برای خواندن دو جلد کتاب بیشتر تشویق کنند.

اما نکته اصلی اینجاست: در دنیایی که با یکی دو کلیک ساده می‌توان به اطلاعات دست اول در هر شاخه و موضوعی رسید، خواندن و مطالعه کتاب کار عاقلانه‌ای است؟

اصلا کتاب‌ها می‌توانند پابه‌پای دنیای رو به‌ پیشرفت و تکنولوژی امروز جلو بیایند و به عنوان منابعی ارزشمند، قد علم کنند؟

اگر هربار که می‌خواهید کتاب بخرید، این سوالات در ذهن شما هم چرخ می‌خورند و با خودتان می‌گویید اصلا چرا باید کتاب بخرم و چرا باید کتاب بخوانم؟ همراه این مطلب وبلاگ پیدایش بمانید تا در کنار هم یک پاسخ دندان‌شکن برایشان پیدا کنیم.

چرا کتاب بخوانیم؟

چرا در دوران تکنولوژی باید بازهم کتاب بخوانیم؟

هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردیم که بخواهیم به این سؤال پاسخ بدهیم، چراکه جوابش حداقل برای ما روشن است. اما خب اگر یک رفیقی داشتید که هر بار به کتابخانه‌تان نگاه چپ می‌کرد و می‌پرسید:«چرا کتاب می‌خوانی؟» این دلایل را با لبی خندان تقدیمش کنید.

مزه کردن یک‌تکه از کیک خوشمزه‌ای به نام زندگی

به نظرتان چند سال عمر می‌کنید؟ بیایید فکر کنیم که طبق آن شعر معروف تولد، تا صدوبیست سال قرار است زنده باشید و حتی بیشتر! (چه کسی از آینده خبر دارد؟ شاید دست‌آخر دانشمندان آن اکسیر حیات را پیدا کردند.)

در این صدوبیست سال، با احتساب سال‌هایی که باید کارکنیم و مدرسه برویم و هزار و یک دل‌مشغولی دیگر، به نظرتان فرصت چند تجربه دست اول را خواهیم داشت؟

آیا می‌توانیم قله اورست را فتح کنیم؟ آیا می‌توانیم سری به جنگل‌های آمازون بزنیم؟ یا حتی امکان سفر به کره ماه یا قمرهای مشتری را خواهیم داشت؟

کتاب‌ها به ما فرصت تجربه‌های ناب و تازه را می‌دهند. تجربه‌هایی که شاید در زندگی عادی حتی جرئت نزدیک شدن به آن‌ها را هم پیدا نمی‌کنیم.

از آن گذشته، هرکدام ما می‌توانیم در زندگی چند شغل را تجربه کنیم؟ مثلاً می‌توانیم هم‌زمان خلبان، دکتر و یک کارآگاه خصوصی باشیم؟

فرصت زندگی در کالبد آدم‌ها دیگر هم از آن فرصت‌های شاهکاری است که با کتاب خواندن به دست می‌آید.

سه، دو، یک حرکت!

نه! منظورمان این نیست که همین حالا شروع به حرکت کنید. این عبارتی است که بعد از خواندن بعضی از کتاب‌ها به ذهنمان می‌رسد. درواقع بعضی از کتاب‌ها مثل یک جادوگر عمل می‌کنند. آن‌ها آن سنگ جادوی معروف را (که البته ولدمورتی دنبالش نیست.) در اختیار ما می‌گذارند. منظورمان کدام کتاب‌هاست؟

کتاب خواندن

کتاب‌هایی راجع به نوجوانی که وسط انواع بحران‌های بلوغ باید راز یک جنایت را کشف کند. یا کتاب‌هایی که کودک یا نوجوان  با معلولیتی خاص می‌تواند با  تکیه‌بر هوش و دانشش یک‌تنه قفل‌های یک معما را باز کند.

یا حتی کتاب‌هایی که در آن با قهرمان داستان همراه می‌شویم و پای حرف‌هایش از تجربه‌های زندگی‌اش در یک دنیای عجیب می‌نشینیم، مثلاً یک دنیای آخرالزمانی که در آن آب هم به‌سختی پیدا می‌شود!

خلاصه که انگیزه برای زندگی بهتر فقط از میان کتاب‌های صد و یک‌راه برای خوشبختی بیرون نمی‌آید، بلکه کتاب‌های داستانی جذابی هم هستند که می‌توانند دریچه‌های جدیدی از جنگجویی و سرسختی را پیش رویتان بگذارند.

سفر بر مدار فضا و زمان

قوم مایا چطور رهبرشان را انتخاب می‌کردند؟ زندگی یک دختر تنها در آینده چطور خواهد بود؟ کتاب خواندن کلید اصلی ما برای رسیدن به پاسخ این سؤالات است.

نکته مهم‌تر اینکه کتاب‌ها پا را یک‌قدم فراتر هم می‌گذارند. مثلاً اگر شما صرفاً یک کتاب تاریخی راجع به اقوام مایایی که گفتیم بخوانید، شاید تنها با مجموعه‌ای از اطلاعات مختلف روبه‌رو شوید، اما کتاب‌ها تاروپود داستان و جزییات زندگی را چنان درهم می‌بافند که ماجرا هرگز از ذهنتان پاک نمی‌شود.

البته از این اصل هم غافل نشویم که داستان‌ها قابلیت پرواز به آینده و دنیای خیال را هم دارند. کاری که حتی کریستوفر نولان هم نتوانسته با فیلم‌هایش به‌خوبی انجام بدهد. برای همین ما می‌توانیم با مجموعه‌ای از زیر ژانرهای ادبیات آشنا بشویم و تجربه زندگی در یک سیستم توتالیتر در آینده را داشته باشیم. (مجموعه بنیاد از آیزاک آسیموف را می‌گوییم.)

یا حتی می‌توانیم به دل یک‌خانه ترسناک بزنیم آن‌هم در چه عصری؟ مثلاً عصر ویکتوریا! بله! کتاب‌ها که قرار نیست همیشه راهمان به‌سوی آینده را باز کنند، گاهی هم می‌توانند با ماشین زمانشان دستمان را بگیرند و به گذشته ببرند. گذشته‌ای که لمس خاطراتش به‌اندازه آینده جذاب و دل‌نشین است.

سلامتی و تمرکز با چاشنی آدرنالین اضافه

در کنار این موضوع افزایش آدرنالین به مطمئن‌ترین روش ممکن هم یکی دیگر از کارهایی است که از دست کتاب‌ها برمی‌آید. حالا این آدرنالین به چه درد می‌خورد؟ آدرنالین یکی از آن هورمون‌هایی است که هنگام استرس و اضطراب ترشح می‌شود. شاید بگویید این‌که چندان خوب نیست! اما ترشح این هورمون در کنار هورمون‌های شادی‌بخش باعث می‌شوند بدن شما همیشه سرحال بماند. ذهنتان مثل یک چاقوی جراحی تیز و فرز باشد. کتاب‌های نوجوانی که لحنی طنزی دارند، داستان‌های ماجراجویانه و حتی داستان‌های ترسناک کمک می‌کنند هم بترسید و آن حس ماجراجویی قدیمی را بیدار کنید و هم در محیطی امن و راحت یک تجربه جذاب داشته باشید.

کتاب خواندن و آدرنالین

اما یادتان نرود که کتاب خواندن باعث افزایش تمرکز هم می‌شود. درواقع پیدا کردن پاسخ سؤالات از طریق موتورهای جستجو بسیار راحت‌تر است، یا حتی خواندن یک مطلب داستانی از کانال‌های مختلف. اما مشکل این است که انواع ابزارهای هوشمند فقط به همان مطالعه رضایت نمی‌دهند. وسط همان مطالعه هزار و یک پیغام از دوست و آشنا و صفحه مجازی می‌آید که توجه شما را طلب می‌کند؛ تمام این‌ها باعث از بین رفتن تمرکز می‌شود. اگر حرف ما را باور نمی‌کنید، اجازه بدهید به یک تحقیق دانشگاهی اشاره‌کنیم که می‌گوید مردم حین کار با ابزارهای هوشمند، خیلی زود تمرکز و توجهشان را از دست می‌دهند. این خیلی زود یعنی چند دقیقه؟ بخش ترسناک ماجرا این است که اصلاً ماجرا به دقیقه نمی‌رسد  بعد از هشت ثانیه شما توانایی تمرکزتان را از دست می‌دهید.

عدم تمرکز هم باعث می‌شود مسیر حواستان از انجام کار عمیق منحرف بشود. اصطلاح کار عمیق که جناب نیوپورت حسابی به آن پرداخته است، درواقع روشی در زندگی است که در آن شما می‌توانید با تمرین تمرکز، و وزیده کردن ذهن به‌تدریج کارهای پیچیده را درزمانی کمتر انجام بدهید چراکه شش دنگ حواستان معطوف به آن کار است.

نکته نهایی اینکه با مطالعه کتاب، این سیم‌کشی مغز که باعث افزایش توجه، تمرکز و حافظه می‌شود، هرروز گسترش پیدا می‌کند، حتی وقتی برای انجام یک فعالیت خاص مجبور می‌شوید مدتی کتاب خواندن را تعطیل کنید، خب چه کسی از یک ذهن پویا و متمرکز بدش می‌آید؟

کتاب بخوان و طولانی زندگی کن!

این‌یکی واقع جمله تبلیغاتی هیچ کتاب‌فروشی‌ای نیست. (هرچند ما اجازه می‌دهیم هر کتاب‌فروشی‌ای خواست از آن استفاده کند.) اما تحقیقات نشان داده است که مطالعه حداقل سی دقیقه کتاب در روز، باعث می‌شود سطح استرس و اضطراب به میزان قابل‌توجهی کم بشود. این دو عزیز (منظورمان همان استرس و اضطراب است.) عامل نصف بیماری‌های بشر از فشارخون گرفته تا انواع سکته‌های قلبی هستند. خب دوست دارید هیچ‌وقت سراغتان نیایند؟ به سراغ نزدیک‌ترین کتاب‌فروشی بروید و خودتان را مهمان یک کتاب جذاب کنید.

رسیدن به جمع رفقای خوب

بعضی‌ها معتقدند که: «هوا را از من بگیر، رفیق را نه!» درواقع همه ما آدم‌ها از آن اجداد غارنشینمان تا همین حالا، برای زندگی جمعی ساخته شده‌ایم. دوست داریم تفکراتمان و نگاهمان به زندگی را با دیگران به اشتراک بگذاریم. برای همین هم هست که این روزها روزی یک پلتفرم اجتماعی از جایی سر درمی‌آورد، چراکه آدم‌ها مشتاق گپ و گفت با یکدیگرند.

کتاب خواندن باعث می‌شود که شما بتوانید با هواداران یک کتاب یا یک ژانر خاص ارتباط برقرار کنید. مثل طرفداران ادبیات ژانری که در ایران حسابی فعال هستند. این فعالیت‌ها و گفتگوهای گروهی باعث می‌شود شما در مواقع مختلف گوش شنوایی برای حرف‌هایتان داشته باشید و کمتر احساس تنهایی کنید.

تا وقتی فیلمش هست چرا کتاب بخوانیم؟

آن دوست خیالی در بخش قبلی خاطرتان هست؟ ممکن است بعدازآن دلایلی که در قسمت قبل گفتیم، بازهم قانع نشود و بگوید: «برای تجربه تمام آن موارد هزار و یک فیلم سینمایی و سریال وجود دارد!» خب اجازه بدهید این دوستمان را کمی بیشتر روشن کنیم و بگوییم چرا کتاب خواندن باز هم ممکن است اولویت بالاتری نسبت به فیلم داشته باشد:

هیس! واحد همدلی و ارتباط بدن مشغول کار است.

تابه‌حال به سراغ کتاب‌های روسی رفته‌اید؟ این کتاب‌ها حداقل پنجاه ‌و شش کاراکتر دارند که اسم‌های همه‌شان هم سخت است! (البته کمی اغراق کردیم!) خب تصور کنید مشغول مطالعه کتاب هستید، برای اینکه این کاراکترها را به ذهنتان بسپارید، چه‌کار می‌کنید؟ خیلی ساده از حافظه عزیزتان کمک می‌گیرید.

اجازه بدهید رازی را برایتان بگوییم، بسیاری از کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای در همان اول ماجرا، برای هر کاراکتر یک پوشه جداگانه در ذهنشان می‌سازند و هر سرنخ و ویژگی‌هایی که نویسنده از آن شخصیت می‌گوید در آن پوشه می‌گذارند. درنتیجه هنگام مطالعه کتاب دائم به اول کتاب نمی‌روند تا ببیند این شخصیت کیست و اصلاً وسط قصه چه‌کار می‌کند؟

این کار یک فایده دیگر هم دارد. آن‌ها بعد از مدتی تبدیل به پیشگوهای حرفه‌ای می‌شوند که می‌توانند از روی اعمال و رفتار کاراکتر و ویژگی‌های شخصیتی‌اش کارهای بعدی‌اش را حدس بزنند. و اجازه بدهید از آن حس شوق‌ و ذوق وقتی می‌فهمند حدسشان درست است، چیزی نگوییم چراکه باید خودتان تجربه‌اش کنید.

اما یک نکته کوچک اما مهم هم این وسط وجود دارد. افراد کتاب‌خوان دقیقا به خاطر همین تحلیل‌ها به درک بهتری از محیط پیرامونشان می‌رسند. لذت همراه شدن با یک کاراکتر از لابه‌لای کاغذ و نه صرفاً صحنه نمایش باعث می‌شود که شما به گستره‌ وسیعی از خیال و افکار او دست پیدا کنید.  قدرت تحلیلتان چند برابر بشود. متوجه بشوید پس‌وپیش این تصمیم خاص یا این گفتگوی ویژه، خشم و عصبانیت کاراکتر موردعلاقه‌تان چه افکاری وجود دارد.

این موارد در کنار هم شمارا به آدمی همدل‌تر تبدیل می‌کند و باعث می‌شود در دنیای واقعی هم خیلی بهتر و روادارتر با آدم‌های اطرافتان برخورد کنید. و درواقع دایره ارتباطی بهتری خلق کنید.

اما بخش جالب ماجرا چیست؟ یک تحقیق نشان داده است که حدود 69 درصد کارفرماها دوست دارند آدم‌هایی را استخدام کنند که ارتباطات بهتری با همکارانشان می‌سازند.

بنابراین حتی اگر بااین‌همه دلیلی که گفتیم، هنوز به سراغ نزدیک‌ترین کتاب‌فروشی نرفته‌اید؛ بهتر است به فکر آینده شغلی‌تان باشید و با کتاب خواندن آن اهرم ارتباطی‌تان را کمی قدرتمندتر کنید.

 

نقاشی روی بوم سفید

تنها سلاح یک نویسنده چیست؟ کلماتش. نه خبری از تصویر هست، نه صدا و نه حتی بود. نویسنده مجبور است با کلماتش جزییات را خلق کند. مثلاً همه ما به لطف توصیف‌های دقیق خانم رولینگ دیگر حتی می‌دانیم ورودی گریفندور در هاگوارتز چند تا پله دارد. (به ذهنتان فشار نیاورید، آنجا اصلاً پله نداشت و یک تونل کوچک بود!)

اما در فیلم و سریال‌ها این لذت تصور کردن و درک و شناخت ذره‌ذره محیط از بین می‌رود. در آنجا با تصاویر بی‌عیب و نقصی طرف هستیم که اتفاقا تک‌تک جزییات را نشانمان می‌دهند. درواقع اگر خواندن کتاب و درک صحنه‌های مختلف و حرکت همراه باشخصیت‌ها و ماجراجویی با آن‌ها مثل نقاشی کشیدن روی یک تابلوی کاملاً سفید باشد، تماشای آن ماجراجویی در فیلم مثل رنگ کردن تابلویی است که کسی از قبل الگوها را در آن کشیده است و فقط به ما گفته است گوش‌های خرگوش را صورتی کنیم!

اینجا دیگر از ورزش دادن ماهیچه‌های خلاقیت خبری نیست و ما صرفاً یک تماشاچی صرف هستیم. و خب کیست که یک‌بار لذت فوران خلاقیت را تجربه کرده باشد و دوست نداشته باشد دوباره سراغش برود؟

کلمات تازه

آن ماجرای سلاح نویسنده و کلمات که خاطرتان هست؟ واقعیت این است که یک نویسنده هرگز از یک توصیف یکسان در دو بخش مجزا از کتابش استفاده نمی‌کند و همیشه کلام یا عبارتی جدید در جیبش دارد. مثلاً یک بوی شیرین را می‌تواند به هزار روش بنویسد. این یعنی کلمه‌های بیشتر و افزایش سطح واژگان خواننده.

حالا این‌همه واژه به چه‌کارمان می‌آید؟ شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در زندگی روزمره با شرایطی روبه‌روی شوید که نتوانید آن را با کلمات بیان کنید، گنجینه‌ لغت‌ها و عبارت‌ها اینجا به کارتان می‌آید. ضمن اینکه اگر کتاب‌هایی باحال و احوال دوره‌های تاریخی مختلف، کتاب‌هایی با موضوعات خاص مثل انواع کتاب‌های جنایی، کتاب‌های ترسناک و… بخوانید کلمات دسته اولی در همان حوزه‌ها به گوشتان می‌خورد. کلماتی که در مجموعه مقالات وب‌سایت‌ها یا در دیالوگ بازیگرهای فیلم‌ها خبری از آن‌ها نیست چراکه نویسنده این متن‌ها مجبور هستند برای اقناع مخاطب از واژگان راحت‌تر استفاده کنند تا بتوانند مخاطب را پای محتوایشان بنشانند!

توصیه‌هایی برای شروع کتاب خواندن

  • یک لیست از کتاب‌هایی که تابه‌حال خواندید و دوست داشتید، تهیه کنید. و بعد نقاط مشترک و ژانرهایشان را پیدا کنید. بعدازآن می‌توانید در همان ژانر یا بر اساس نویسنده کتاب‌های دوست‌داشتنی‌تان قدم‌های بعدی مطالعه را مشخص کنید.
  • با دوستانتان یک باشگاه کتاب‌خوانی داشته باشد و هرماه یک کتاب را برای مطالعه انتخاب کنید، می‌توانید در کنار هم جلسات نقد و بررسی کتاب هم داشته باشید تا مطالعه‌تان کمی عمیق‌تر بشود و به‌تدریج تبدیل به یک منتقد حرفه‌ای بشوید.
  • از کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای، شبکه‌هایی که در آن فعالان حوزه کتاب مشغول معرفی کتاب هستند، غافل نشوید؛ آن‌ها معمولاً کتاب‌های روز را بررسی می‌کنند و با کمکشان می‌توانید خوراک‌های خوبی برای مطالعه انتخاب کنید.
  • اگر دچار توقف خواندن شدید (مشکلی که برای هر کتاب‌خوانی ممکن است پیش بیاید.) ژانر یا سبک مطالعه را عوض کنید. به سراغ داستان‌های کوتاه بروید و سعی کنید به‌تدریج به ریل مطالعه برگردید.
  • هرروز یک‌زمان مشخص را برای مطالعه انتخاب کنید. اگر بتوانید یک کنج خانه را برای مطالعه آماده کنید که دیگر عالی است. به‌این‌ترتیب ذهنتان را به کتاب‌خوانی منظم عادت می‌دهید.

هر کتاب جادویی در دست شماست

این عبارت بالا حرف ما نیست، حرف جناب استیون کینگ نویسنده معروف ژانر وحشت است و بیراه هم نمی‌گویند. این روزها برای جادو کردن نیازی نیست تا هاگوارتز بروید یا در کمد نارنیا را بازکنید یا حتماً یک چوب جادوی خاص داشته باشید. یا حتی به دنبال سوراخ خرگوش بگردید، کلید ورود به دنیای جادویی همین‌جاست، لابه‌لای کتاب‌هایی که منتظرتان هستند.

از جادوی این روزهایتان بنویسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

X