کتاب شمسیه لندنیه اثر چاپ شده به قلم سیدعلی میرفتاح در حوزه ادبیات بزرگسال است. کتابی دربارهی مواجهه حاج سیاح محلاتی با شرلوک هلمز انگلیسی!
میرفتاح سالها با روزنامههایی مانند شرق و نشریاتی چون «نمایه تهران» در سمتهای مختلف همکاری کرده است. کسانی که مطالب او را در روزنامهها دنبال میکنند با سبک و سیاق او آشنا هستند. طنزی آشنا که سعی میکند در کنار حرف اصلی، گریزی به مسائل اجتماعی نیز بزند.
در این مقاله با سید علی میرفتاح به گفتو گویی کوتاه نشستیم که در ادامه میخوانید:
سوال: آیا واقعا حاجی سیاح در لندن شرلوک هلمز را دیده است؟
– کاش میدید.
سوال: مگر شرلوک هلمز واقعی بوده؟
– اگر سرآرتور کانندویل زنده بود میشد از او پرسید، اما من هیچ دلیلی ندارم که هلمز و پروندههای زیردستش را غیرواقعی بدانم. شما وقتی داستانهای کارآگاهی هلمز را که دکتر واتسون، پارنتر و رفیقش روایت کرده میخوانید، آنقدر همه چیز خوب و درست توصیف شده که دلتان نمیآید فکر کنید وجود خارجی نداشته. ما به شوخیهای هلمز میخندیم، به تیزهوشیاش آفرین میگوییم و همراهش به حل معماهای کارآگاهی مبادرت میورزیم. با او همان معاملهای میکنیم با دوستان و آشنایانمان.
یک جاهایی هلمز شبیه قهرمانانی است که جوامع به حضورشان نیاز دارند و زیر سایهشان آرام میگیرند. یک چیز دیگر هم هست. او اگر واقعا ساکن خانه 221 بیکر استریت در قرن نوزدهم بود، امروز حتما زنده نبود و فقط یادش با ما بود. مردهها از خودشان اسمی و رسمی و خاطراتی به جا میگذارند و از دنیا میروند. شرلوک هلمز هم –چه بوده باشد و چه موجود خیالی بوده باشد- از خودش اسمی و رسمی و خاطراتی به جا گذاشته. پس واقعی است از واقعی هم واقعیتر است.
سوال: یعنی حاجی سیاح حقیقتا او را ملاقات کرده؟
– آقای پزشکزاد کتابی دارد به اسم حافظ ناشنیده پند. داستانی است درباره حافظ. در قرن هشتم در شیراز هم حافظ زندگی میکرده و هم عبید زاکانی. هیچکدام از نویسندگان تاریخ ادبیات ننوشتهاند که این دو مرد بزرگ یکدیگر را ملاقات کردهاند یا با هم دوستی و مراودهای داشتهاند. اصلا تاریخ ادبیات موضوعش دوستیها و مراودههای دوستانه نیست. اما چه عیبی دارد که چند قرن بعد، امروز، ما گمان ببریم که در شیراز آن روزگار، که قاعدتا بیشتر اهالیاش همدیگر را میشناختند، دو شاعر نامدار همدیگر را دوست گرفته باشند و با هم رفاقت کرده باشند؟
آقای پزشکزاد با همین گمان ساده، داستانی نوشته که به شدت خوب و خواندنی است. حافظ ناشنیده پند، تاریخ ادبیات نیست و شما برای فهم آن دوره تاریخی نمیتوانید به این کتاب استناد کنید، اما میتوانید داستان شوخیهای عبید و حافظ را بخوانید و لذت ببرید و چیز یاد بگیرید. قصه حاجی سیاح و هلمز و دیگران هم همینطور است. این کتاب تاریخ نیست، روایتهایش هم اعتباری ندارد، اما در مقام قصه، میتوانید با خیال راحت به شخصیتها و روایتها دل بدهید و به شوخیهایشان بخندید. حتی میتوانید عبت بگیرید.
سوال: پس اعتراف میکنید که آنچه در مقدمه نوشتهاید و به وجود یک نسخه دستنویس اشاره کردهاید خیالپردازی است و حاج سیاح یا هر کس دیگر چنین گزارشی از خود باقی نگذاشته است.
– در همان مقدمه نوشتهام که من نه میگویم راست است و نه میگویم دروغ است. نه میگویم حاجی سیاح نوشته، نه میگویم حاجی سیاح ننوشته. با خواننده است که چه نسبتی با کتاب برقرار کند. البته ناشر کار خواننده را راحت کرده و روی جلد با حروف درشت نوشته “رمان طنز”.
سوال: یعنی شما در تمام این داستان لحن و ادبیات دوره قاجار را تقلید کردهاید؟
نثر و لحن قاجار خیلی هم از ادبیات امروز ما دور نیست. هنوز هم ما همان ضربالمثلها را به کار میبریم و هنوز هم همان شوخیها را تکرار میکنیم.
سوال: ولی خواندن کتاب ساده نیست. خواندن این نثر برای خواننده امروزی سخت است. به نظر من این کتاب مخاطب خاص دارد و خیلی از جوانها کتاب را تورقی میکنند و زمین میگذارند.
– اگر منظورتان از جوانان کسانی است که سرشان توی گوشی موبایل است و ادبیاتشان در ساختار نرمافزارهای پیامرسان مجازی شکل گرفته حق با شماست. آنها نه تنها شمسیه را نمیخوانند بلکه رمانهای متداول را هم نمیخوانند. اما از آنجایی که شمسیه قبلش، در کرگدن به صورت سریالی منتشر شده، میتوانم از روی عکسالعمل خوانندههای جوان کرگدن بگویم که نه، خواندن این کتاب و خواندن نثر قاجاری سخت نیست. اولش شاید لازم باشد که چند صفحهای مداومت کنید اما خیلی زود راه میافتید و با نثر مانوس میشوید. هر کسی بتواند رمانهای موجود، چه ترجمه و چه تالیف را بخواند، هر کس علاقهای به رمان پلیسی داشته باشد، با شمسیه هم ارتباط برقرار میکند. من نامههای زیادی از خوانندگان جوان کرگدن به دستم رسید که حکایت از این میکرد که آنها این نثر قاجاری را دوست دارند.
سوال: بخشهایی از این کتاب شبیه قلندران پیژامهپوش است. بخصوص جاهایی که چهار، پنج نفری دور هم مینشینند و به یکدیگر طعنه میزنند و با هم شوخی مردانه میکنند به شدت شبیه قلندران پیژامهپوش است. شبیه به همین شوخیها در گیت دخانی هم دیده میشود…
– دلیلش ای است که من این دورهمیهای مردانه را دوست دارم. بچه که بودم با پدرم میرفتیم دیدن دوستانش. پدرم و دوستانش معلم بودند و در محاوره، شعر میخواندند و ارسال مثل میکردند. من البته از شوخیهایشان سردرنمیآوردم اما آن لحن دوستانه و در عین حال گزنده را مطایبه آمیز را دوست داشتم. بعدها که خودم پا به سن گذاشتم دیدم با دوستان به همین سبک شوخی و گفتوگو میکنم. خدا رحمت کند ابوالفضل زرویی را. من و او و دوستمان علی بختیار و چند بزرگوار دیگر مینشستیم و دورهمی با هم اوقات خوشی سپری میکردیم. رفته رفته دیدم این لحن وارد قصهگویی و نویسندگی من هم شده. من حتی در مقالات جدی و تحلیلهای روزنامهای هم از شوخی و شعر و ضربالمثل غفلت نمیکنم.
سوال: نکتهای مانده که بخواهید بگویید؟
جواب: آرزوی سلامتی شما و همکارانتان و خوانندگان کتاب. ممنون از لطف شما.
2 Thoughts on نویسنده کتاب شمسیه لندنیه : شرلوک هلمز واقعی است
کتاب را به به تازگی خواندم و تمام کردم و زمین گذاشتم.
از روایت کتاب لذت بردم.
طنز، به شکلی ظریف و زیرپوستی در کتاب جریان دارد؛ به شکلی که واقعا نمیدانی با یک رمان طنزآمیز طرفی و گاهی این موضوع را فراموش میکنی.
آوردن این همه شخصیت جذاب در کتاب، از هلمز و واتسون و موریارتی گرفته تا ژولورن فرانسوی و ادوارد براون ایرانشناس، کاری ظریف و جذاب بوده و کتاب را به شدت خواندنی کرده.
از سختی چند صفحهٔ اول که بگذرید، با لحن کتاب اخت میشوید.
دستمریزاد به جناب میرفتاح.
سلام آقای برجی عزیز
ممنون از توجه شما.