شیرین و فرهاد اثر بازنویسیشده مجید شفیعی از مجموعه عاشقانهها برای گروه سنی 14+ سال است.
این منظومه اثر ناتمام وحشی بافقی شاعر قرن دهم است که به تقلید از خسرو و شیرین نظامی سروده. این منظومه بعدها به کوشش وصال شیرازی و شاعری به نام صابر به پایان رسید.
از پشت جلد کتاب
قصه فرهادِ منظومه نظامی، قصهای است فرعی در دل قصه اصلی خسرو و شیرین. اما فرهادِ این قصه و عشق ناب و پاکش به شیرین، محور منظومه وحشی بافقی است.
فرهاد و شیرین وحشی با عشق آغاز میشود و در عشق پایان مییابد.
وحشی فرهاد و شیرین را در استقبال خسرو و شیرین سرود، اما دست اجل مهلتش نداد و این منظومه، بعدها، با همت وصال شیرازی و کمی بعد، شاعری به نام صابر به پایان رسید.
بخشی از کتاب
فرهاد بیستون را میکند. سنگها را میشکست. بعد آنها را در آغوش میگرفت و سر بر سنگها میگذاشت و زیر لب اشعار سوزناک میخواند.
مردی که از دامنه کوه میگذشت، خندید و گفت: «چرا سنگها را در آغوش میگیری؟ مگر تو دیوانه شدهای؟ »
فرهاد خندید و صدای خندهاش در کوه پیچید و بت صدای تیشه آمیخت و اشکهایش سرازیر شد و بر سنگها ریخت.
فرهاد تصویر شیرین را میدید که بر هر سنگ و هر دامنه و هر صخره تصویر شده بود.
به مرد گفت: « من بر سنگها حریر لبخند او را نقاشی میکنم. من سنگها را با نقش خاطر شیرین میآمیزم تا نقشی جاودان بسازم. »
مرد خندید و در حالی که دهانه اسبش را میکشید گفت: « با بزرگانت چه کار است جوان؟ کار خویش گیر! اگر پادشاه بفهمد چه خواهد شد؟ »
فرهاد سرمست از نقشی بود که در کوه میکند. گویا در پرواز بود. در میان کوه و سنگ چون شبحی میچرخید و میخواند و پیدا و پنهان میشد.
فرهاد گفت: « حالا نگاه کن من جادوی قدمهای او را بر سنگها نقش میکنم!» فرهاد سنگی را در آغوش گرفت و گفت: « آری آری صدای موسیقی خلخال پایش اینجاست. گوش بده. » و سنگ را نزدیک گوش مرد برد. مرد سنگ را پس زد و گفت: « تو دیوانهای!»
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.