بیوک آقا عنوان مجموعه داستانی نوشتهی یوسف خوشکلام، نویسندهی کودک و نوجوان است. نشر پیدایش این کتاب را از مجموعه رمان نوجوان منتشر کرده است. رمان های این مجموعه با موضوعات متنوع، خواندنی و پرکشش از نویسندگان و مترجمان مطرح برای آشنایی نوجوانان با ادبیات داستان ایران و جهان انتخاب شدهاند.
این مجموعه شامل هفت داستان کوتاه است. همهی داستانهای به جز «پارک ذوزنقه» به نوعی با فضای مدرسه در ارتباط است. داستان «بیوک آقا» از این مجموعه برندهی داستان برگزیدهی جایزهی ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۳ شده است.
عنوان داستانهای این مجموعه عبارتند از:
- بیوک آقا
- تخته سیاه
- چشم زیبا
- زمام امور
- قربان
- گلهای آفتابگردان
- پارک ذوزنقه
گزیدهای از کتاب بیوک آقا
بیوک آقا هنوز به کلاس ششم دبستان نرفته بود که ازدواج کرد. پدرش گفت: «پسر تا پشت لبش سبز شد، باید زن بگیره. چارده سالشه!»
مادرش گفت: «بچهام هنوز دهنش بو شیر میده. چارده سالشم نیس و دوازده سالشه!»
پدرش گفت: «خودم شناسامهشو دو سال دیرتر گرفتم تا موقع سربازی اذیت نشه. برا همین از همکلاسیهاش بزرگتر دیده میشه.»
مادرش گفت: «چیزی فرق نکرده؛ فقط یه نون خور اضافه شده.»
پدرش گفت: «دختر داییش همیشه تو خونهی ما بوده؛ هر دو با هم بزرگ شدن؛ همبازی بودن. درست نیست نفسشون به هم بخوره. کار دستمون میدادن!»
مادرش گفت: «بچهی من این چیزا حالیش نبوده و نیس!»
روز اول مدرسه آقای منصوری سر کلاس به بیوک آقا گفت: «تو دیگه برای خودت مردی شدی. مسئولیتت زیاد شده. امیدوارم دیگه دست از شیطنت برداری و هرچه زودتر کلاس ششم رو بخونی و یه کاری واسهی خودت دست و پا بکنی. تا آخر که نمیتونی از بابات خرجی بگیری!»
بیوک آقا سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. ولی سقلمهای به پهلوی دوستش مقصود زد. بعد از کلاس، دوستانش دورش جمع شدند. صادق گفت: «بوی آغا …» و بقیهی حرفش را خورد. گفت: «پس تو دیگه کارت در اومد. لابد عصر مستقیم میری خونه.»
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.