انگشت سحرآمیز رمانی است اثر رولد دال که برای کودکان گروه سنی ج (سالهای پایان دبستان) نوشته شده است. نسرین مهاجرانی، نویسنده و مترجم نامآشنای حوزه ادبیات کودک، نیز آن را به زبان شیرین فارسی ترجمه کرده است و جان ایستوود نیز تصویرگریهای زیبایی برای این کتاب کار کرده است.
دختر کوچولوی این داستان یک دختر معمولی نیست. او هر کسی را که عصبانیاش کند با انگشت سحرآمیزش تنبیه میکند. باید دید که دختر کوچولوی داستان، دیگر از دست چه کسانی عصبانی میشود.
انگشت سحرآمیز را نشر پیدایش در دستهی رمان و مجموعه داستان کودک منتشر کرده است. این مجموعه علاوه بر سرگرم کردن کودک، او را با شخصیتهای، خویها و وضعیتهای متفاوت و متنوعی آشنا میکند.
گزیدهای از کتاب انگشت سحرآمیز
در همسایگی ما مزرعهای است که خانم و آقای گرگ صاحب آن هستند. خانم و آقای گرگ دو پسر به نامهای فیلیپ و ویلیام دارند. گاهی وقتها من به مزرعهی آنها میروم و با بچههایشان بازی میکنم. من دخترم و هشت سال دارم.
فیلیپ هم هشت سال دارد؛ ولی ویلیام سه سال از ما بزرگتر است و ده سال دارد.
– چی؟
– ببخشید، اشتباه کردم! او یازده سال دارد.
هفتهی گذشته اتفاق جالبی برای خانوادهی گرگ افتاد که من میخواهم ماجرایش را برای شما تعریف کنم. آقای گرگ و پسرهایش بیشتر از هر چیز در دنیا از شکار کردن لذت میبرند. آنها هر شنبه تفنگهایشان را برمیدارند و برای شکار پرندهها و حیوانها به جنگل میروند؛ حتی فیلیپ هم که هشت سالش است، برای خودش تفنگ دارد.
من از شکار متنفرم؛ متنفر! نمیتوانم بفهمم که چطور مردها و پسرها میتوانند فقط برای خوشگذرانی و تفریح، حیوانها را بکشند! خیلی سعی کردم ویلیام و فیلیپ را از این کار منصرف کنم؛ ولی هر بار که به مزرعهشان میرفتم و با آنها حرف میزدم، مرا مسخره میکردند.
من حتی با آقای گرگ هم حرف زدم؛ ولی او با بیاعتنایی از کنارم رد شد؛ انگار نه انگار که با او حرف میزنم.
یک روز شنبه صبح، ویلیام و فیلیپ را دیدم که گوزنی را شکار کرده بودند و همراه پدرشان از جنگل میآمدند.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.