میرخانه رمانی نوشتهی فاطمه امامی نویسندهی جوان معاصر است. میرخانه به تازگی در دستهی رمان بزرگسال نشر پیدایش منتشر شده است.
از پشت جلد کتاب میرخانه
توی سقفم. همه چیز چنان به من نزدیک است که میتوانم چهره آدمهایش را ببینم و حتی لطافت پوستشان را درک کنم و حرفها را بشنوم که دهان به دهان میچرخد و ساکنان نیمه دوم سقف، با لبهای کوچکشان، جواب اولیها را میدهند به قرینه.
میایستم رو پلکان سنگی خانهای بزرگ که سقفی تیز دارد یا زیر طاق آجری یک گنبد بلند. پای درختی که سرو است بعد میشود چنار بعد کاج بعد نخل. و آدمها سفید میشوند و سرخ و سیاه و زرد.
همه چیز تند تند عوض میشود. همین وقتهاست که خیال میکنم کسی صدایم زده. میگوید: «سحر.» توی سقف میچرخم تا ببینم از کدام خانه است. از کدام سرزمین. باز: «سحر؟» این بار بلندتر. آن وقت مامان را میبینم که آمده بالا سرم و به چشمهایم نگاه میکند. سقف دوباره دور شده و من مثل مسافری از سفر برگشته، خسته و گیج از زیادی اتفاقات، سرتاسر قالی را غلت خوردهام …
گزیدهای از کتاب میرخانه
امروز روی دیوار اتاقم که چهارداه سال میشود اتاق من است، ردی عجیب دیدم. درست چند انگشت بالاتر از پایین پای تختم، جایی که کمی آن طرفترش تابلویی به دیوار است و بالاش یک عروسک کوچک آویزان، همان جا که موقع خواب بارها بهش خیره شدهام و فکرها کردهام، امروز میبینم چیز دیگری هم وجود دارد. ردی شبیه به یک نوشته. نمیشود گفت خراشی است که مثلا به خاطر کشیده شدن وسیلهای موقع جابهجایی به وجود آمده، که همین جوری اتفاقی افتاده باشد روی دیوار. نمیشود چون درست مثل نوشتهای است. خیال میکنم شبیه به آن جور کندهکاریها که فقط توی غارها پیدا میکنند. حالا خانهی ما انگاری یک کوه و اتاق من شده غارش. یک غر تر و تمیز و راست و ریس، اما ساکنش که من باشم هر کار میکنم نمیتوانم نوشتهی رمزیاش را بخوانم و بفهمم چیست.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.