مجموعه ۴ جلدی دیگری، اثری از یوکیتو آیاتسوجی (نویسندهی رمانهای سبک وحشت ژاپنی) است که از مجموعه رمان راحتخوان نشر پیدایش برای نوجوانان منتشر شده است. مجموعه راحتخوان دیگری با ترجمه احسان محمدزاده، از جمله محبوبترین مجموعههای نشر پیدایش است.
۲۶ سال پیش یک دانشآموز محبوب و با استعداد به نام میساکی میمیرد. مرگ میساکی سرآغازی میشود برای تمام اتفاقات وحشتناکی که برای کلاس ۳ سوم میافتد…
کوئیچی به تازگی به مدرسه راهنمایی یومییاما آمده که متوجه رفتارهای عجیب بچههای کلاس و معلمها میشود. انگار همه از چیزی وحشت کردهاند، چیزی مثل نفرین مرگ…
در جلد سوم این مجموعه، درباره برنامه جدید بچههای کلاس برای مقابله با مرگها میخوانیم. آنها تصمیم گرفتهاند تا اینبار وجود نداشتهها دونفر باشند، مِی و ساکاکیبارا. دانشآموزان و معلمها به گونهای رفتار میکنند که گویا این دونفر وجود خارجی ندارند و حضورشان را به کل نادیده میگیرند.
باید دید این اقدامات موثر خواهد بود؟ آیا مرگها متوقف میشوند؟
راحتخوان، رأس سوم مثلث
راحتخوان (light novel) رأس سوم مثلثی فرضی است که با انیمه (انیمیشن ژاپنی) و مانگا (کمیک ژاپنی) تشکیل میشود. در واقع رمانهای راحتخوان شکلی از مجلات عامهپسند ژاپنی در مورد مانگا و انیمه هستند که بهتدریج دچار تغییر شدهاند و به شکل کنونی درآمدهاند. مجلات موضوعی انیمه و مانگا هم طرح جلدهایی کارتونی و انیمهای داشتند و داخلشان مقالات و متنهای طولانی در مورد انیمهای خاص و بدون عکس بود و به صورت هفتگی تولید میشدند.
رمانهای راحتخوان در فواصل منظم همانند مجلات تولید و چاپ میشوند. برای همین بعضی عناوین خاص ممکن است تا صدها جلد رمان راحتخوان داشته باشند که به صورت سریالی به چاپ میرسند.
اولین چیزی که در مورد این کتابها به ذهن میرسد، این است که ادبیات سادهای دارند و برای همین اسم راحتخوان یا لایت ناول رویشان گذاشتهاند. یا شاید این اسم گذاری به نوع کاغذی برمیگردد که در تولید آنها به کار میرود (کاغذ سبک کاهی مخصوص کتابهای مصرفی و غیرادبی). هردوی این حدسها میتواند درست باشد، ولی دلیل اصلی این اسمگذاری به حجم کم رمانهای راحتخوان برمیگردد. (بخشی از گزارش هفتهنامه چلچراغ)
قسمتی از دیگری ۳
«راستش رو بخواید، اصلاً دلم نمیخواد دربارهی اتفاقات بیست و شش سال پیش صحبت کنم. گرچه ممکنه آخرین نفری تو این مدرسه باشم که مستقیماً تجربهاش کرده.»
کلاس ۳ سال سوم، بیست و شش سال. مرگ میساکی که همه دوستش داشتند و بعد…
آقای چیبیکی با صدایی پایین و گرفته گفت: «هیچکس قصد و نیت بدی نداشت. من خیلی جوون بودم و به عنوان یه معلم ایدهآلهای خودم رو داشتم… کاری رو کردم که فکر میکردم درسته. دانشآموزها هم همین کار رو کردن. گرچه حالا میفهمم که چقدر بیهوده و بینتیجه فکر میکردیم. برای همین اتفاقات به نحوی که میبینید پیش اومد و ما به نوعی درهای مرگ رو به روی مدرسه باز کردیم.
مسئولیت این اتفاق با منه. همینطور مسئولیت اینکه نتونستیم جلوی این مصیبت رو تو اون سال بگیریم هم با منه. اصلاً برای همین شد که تو مدرسه موندم. دیگه نتونستم معلم بمونم و تبدیل شدم به کتابدار مدرسه – شغلی که یه جورهایی برام فرار محسوب میشد.»
ناخواسته به وسط حرفش پریدم: «فرار؟ چرا این کار فرار محسوب میشه؟»
«بیشترین دلیلی که به خاطرش دست از معلم بودن برداشتم عذاب وجدانم بود. این که احساس میکردم حق ندارم دیگه معلم بمونم. اما نصف دیگه از دلایلم به ترسی برمیگشت که نکنه دوباره معلم کلاس ۳ سوم بشم و مرگ بعدی نوبت من باشه. برای همین این فرار رو انتخاب کردم.»
«معلمها هم میمیرن؟»
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.