نبات خانومی از داستانهای معروف قدیمی ایران زمین است که نشر پیدایش آن را در دستهی افسانهی کهن برای کودکان منتشر کرده است. در مجموعهی افسانههای کهن برای کودکان، داستانها و افسانههایی از سرتاسر ایران توسط ناصر یوسفی برای کودکان، گرد آوری و بازنویسی شده است. یوسفی نویسندهی نامآشنای ادبیات کودک است که دکتری آموزش و پرورش دارد و مدیریت مؤسسه پژوهشی کودکان دنیا را بر عهده دارد. رویا بیژنی نیز تصویرگریهای این کتاب را انجام داده است. این کتاب برای گروه سنی ب منتشر شده است.
روزی از روزها خدا، نبات خانومی و دوستاش با هم به جنگل میرن تا هیزم جمع کنند. اما راه خونه را گم میکنند و تا به خودشان میآیند میبینند که توی خانه یک دیواند. حالا نبات خانومی باید راهی پیدا کند و دوستانش را نجات بدهد.
این کتاب براساس افسانهای در یکی از روستاهای دماوند بازنویسی شده است.
گزیدهای از کتاب نبات خانومی
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. زیر گنبد کبود یک آبادی بود که توی این آبادی چندتایی خانه بود. مردم این آبادی همه با هم یار و رفیق بودند. توی کارها به هم کمک میکردند و به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند. توی هر خانه هم چند تا بچه بود. دخترهای باهوش و کوشا با پسرهای کاری و دانا. اما توی یکی از این خانهها دختر کوچولویی بود که نگو و نپرس! زرنگ و تپل، نترس و هوشیار، دانا و کوشا، اسمش چی بود؟ نبات بود؛ ولی همه به او میگفتند: «نبات خانومی.»
نبات خانومی صبح که از خواب پا میشد جلدی میپرید و توی کارها به پدر و مادرش کمک میکرد؛ برای مرغ و خروسها آب و دانه میریخت. برای گاو و کوسفندها آب و علف میگذاشت. بعد هم میدوید توی باغ و مزرعه با دوستانش بازی میکرد. از درخت بالا میرفت. کله معلق میزد. از بالای تپهها قل میخورد و پایین میآمد. خلاصه با اینکه کوچک کبود اما توی همهی کارها زرنگ بود.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.