دندان خونآشام عنوان جلد اول از مجموعه خیابان جیغ است. مجموعه خیابان جیغ نوشته تامی دونباواند با ترجمه سرور کتبی برای گروه سنی کودک 11+ سال منتشر شده است. کودکان همراه این کتابها به یک سفر پرماجرا به خیابان جیغ میروند. جایی که هم از ترس میلرزند و هم از خنده ریسه میروند.
داستان این مجموعه دربارهی پسری به اسم لوک واتسون است، پسربچهای که زندگی طبیعی داشت و با خانوادهاش در آرامش زندگی میکرد. اما بعد از این که شروع کرد به تبدیل شدن به یک گرگینه، همراه خانوادهاش به خیابان جیغ نقل مکان کردند، شهری که پر است از انواع هیولاها. لوک با دوتا از ساکنین دیگر خیابان جیغ دوست میشود، یک خونآشام به اسم رسوس نگتیو و یک مومیایی به اسم کلیو فار. لوک فکر میکند میتواند خیابان جیغ را خانهی خودش بداند، اما مشکل کوچکی وجود دارد: پدر و مادرش از همسایگان جدیدشان میترسند. آیا لوک میتواند قبل از اینکه آنها از ترس بمیرند، راه خروجی به دنیای واقعی باز کند؟
در دندان خونآشام، لوک و خانوادهاش خیابان جیغ را محلی ترسناک و کابوسوار میدانند که پر شده است از انواع نامیرایان. پیدا کردن شش یادگار باستانی که توسط پدران بنیان گذار شهر ایجاد شده، تنها امید خروج از اینجا است، پس لوک با کمک دوستانش، رسوس و کلیو، شروع میکند که دنبال اولین شیء مورد نیاز بگردد.
تامی دونباواند اولین جلد از این مجموعه را با عنوان «دندان خونآشام» در سال ۲۰۰۸ نوشت. و تا دو سال بعد، یعنی ۲۰۱۰ همهی ۱۳ جلد این مجموعه نوشته و منتشر شد. او بر این باور است که مجموعهی خیابان جیغ همان اثری را بر بچهها میگذارد که استفان کینگ نویسندهی «اسکوبی دو» بر بچهها گذاشته است. دونباواند درباره تجربهی نوشتن این مجموعه گفته است: «نوشتن داستان خیابان جیغ برایم خیلی سرگرمکننده است. فقط باید مواظب باشم زیادی خودم را نترسانم!»
خیابان جیغ با نام اصلی scream street، به صورت یک داستان دنبالهدار روایت میشود و لازم است که خواندن آن را به صورت مرتب از جلد اول شروع کنید. البته نگران نشوید، در ابتدای هر جلد، با تصاویری، ساکنان و موقعیتهای مکانی خیابان جیغ به شما معرفی میشود تا راحتتر بتوانید داستان را پی بگیرید.
گزیدهای از کتاب دندان خونآشام
پسربچه از روی دیوار پرید توی قبرستان. پاهایش روی چمنهای خیس لیز خوردند و کمی تعادلش را از دست داد، اما دوباره شروع کرد به دویدن. لابهلای سنگ قبرهایی که مثل دندانهای پوسیده از زمین بیرون آمده بودند، میدوید و فرار میکرد.
پشت سرش جانوری که داشت تغییر شکل میداد، روی زمین خیس پایین آمد. با چنگالهای تیغمانندش که زیر نور بیرمق خورشید برق میزدند، به کفشهای خودش چنگ انداخت و زوزه کشید. بعد همانطور که تهماندهی کفشهایش را با ناخنهای زردش بیرون میکشید، دنبال پسربچه دوید.
پسربچه لغزید؛ افتاد زمین و سرش محکم به سنگ قبری خورد. برق سفیدی چشمانش را پر کرد و لحظهای گیج و منگ شد. بهسختی روی پا ایستاد و پیشانیاش را با دست مالید. به لکهی قرمزرنگ لای انگشتانش خیره شده بود که صدای دندان قروچهای شنید.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.