میهمان دراکولا نوشتهی برام استوکر نویسندهی ایرلندی و خالق دراکولا است. داستانهای این کتاب در میان کارهای برام استوکر که اغلب ژانر وحشتند، بیش از سایر کارهایش به این ژانر پایبند است وبه عبارتی مجموعهای از ترسناکترین داستانهای این نویسندهی ایرلندی است. مجموعهای از داستانهای کوتاه برام استوکر پس از درگذشت او جمعآوری و به صورت یک کتاب منتشر شد.
نشر پیدایش این کتاب را با ترجمه محمدرضا ملکی برای مخاطب نوجوان، از مجموعهی کلاسیکهای خواندنی منتشر کرده است. منظور از کلاسیک، آثار روایی، اعم از رمان، مجموعهی داستان از هر ژانر، یا حتی شاید زندگینامه و سفرنامه است که بر ادبیات، اندیشه یا جامعهی زمان خود یا پس از آن تاثیری لایق توجه گذاشتهاند، یا به رغم گذر اعصار، همچنان وجهه سرگرمکنندهی خود را برای مخاطب جوان قرن ۲۱ حفظ کردهاند.
گزیدهای از کتاب میهمان دراکولا
در حالی که اسبها را نوازش میکرد و سعی داشت آنها را آرام کند، ابرهای سیاه به سرعت آسمان را پر کردند. نور خورشید ناپدید شد و گویی باد سردی هم به آهستگی وزید و از کنارمان عبور کرد. فقط یک وزش کوتاه بود و بیشتر به اخطار میماند تا به وزش واقعی باد، زیرا خورشید دوباره از زیر ابر بیرون آمد و به درخشش خود ادامه داد. یوهان دستش را بالای چشمانش گرفت و به افق نگاه کرد و گفت: «طوفان برف است، خیلی زود میآید.» بعد دوباره به ساعتش نگاه کرد و بیدرنگ بر خود مسلط شد ـ زیرا اسبها هنوز با ناراحتی سُم بر زمین میکوبیدند ـ بعد هم به کابینش برگشت، چنانکه گویی وقت ادامه سفرمان فرا رسیده باشد. من لجبازیام گل کرد و فوراً به کالسکه برنگشتم. به آن پایین اشاره کردم و گفتم: «راجع به آنجا که این جاده به آن میرود برایم بگو.» دوباره صلیبی روی سینهاش کشید و وردی زیر لب خواند و گفت: «آنجا نامقدس است.» پرسیدم: «چی نامقدس است؟» «آن روستا.» «یعنی یک روستا آنجا هست؟» «نه، نه. صدها سال است که کسی آنجا زندگی نمیکند.» کنجکاوتر شدم و پرسیدم: «امّا تو که گفتی یک روستا آنجا هست.»
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.