داستان فانتزی - دختری که صورتش را جا گذاشت

یادداشتی کوتاه به مناسبت روز جهانی داستان علمی تخیلی

فهرست مطالب

یکی از درخواست‌های انتشارات برای این یادداشت این بوده که حتما شامل معرفی کوتاهی از کتاب‌هایم باشد. دو کتاب اول من را اغلب در رده‌ی فانتزی جای داده‌اند. نسبتِ با فانتزی در هرکدام از این دو کتاب به نوعی برقرار است. دختری که صورتش را جا گذاشت در بستری فانتزی شکل می‌گیرد. آدمک باز دنیایی واقعی دارد که به تدریج جنبه‌های خیال‌پردازانه و فانتزی ذهنی شخصیت اصلی به دنیای واقعی کشیده می‌شود.

هنوز سه خط ننوشته‌ام که بحث دیرینه‌ی «فانتزی یا علمی تخیلی؟» خودش را انداخته است وسط. بحث سر این نیست که کدام‌شان بهتر است. حداقل من چنین بحثی ندارم زیرا به نظرم هیچکدام بهتر یا بدتر نیستند. بحث اصلی این است که «فلان اثر بالاخره علمی تخیلی است یا فانتزی؟» البته باز هم من چنین بحثی ندارم زیرا معتقدم به نفع آثار ادبی‌ست که مورد اینطور گونه‌بندی‌ها قرار نگیرند. حتی اگر به نظر می‌آید که انجام این کار به نفع مخاطب و فروش کتاب است، بهتر است خودِ نویسنده این کار را نکند و بسپارد به مخاطبین، به منتقدین علاقه‌مند و متخصصِ کشف ژانر هر اثر.

یادداشت من به مناسبت روز جهانی داستان علمی تخیلی است، تصمیم گرفته‌ام تمرکز متن را بگذارم روی دختری که صورتش را جا گذاشت و این اثر بیشتر فانتزی است تا علمی تخیلی. کمی تحقیق و تامل در تعاریف ژانری می‌تواند راهگشا باشد. یا راه بگشاید یا راهِ دور زدن صورت مسئله را نشانم بدهد.

ما ژانر داریم و زیرژانر و اینها هرکدام نقاط مشترکی با همدیگر دارند؛ می‌توانند داشته باشند.

تعاریف – داستان علمی تخیلی بر مبنای دانسته‌های بشر از علم و واقعیت شکل می‌گیرد و به کاوش در امری امکان‌پذیر می‌پردازد که شاید آنقدرها محتمل نباشد. «احتمال» بُعد زمان را پیش می‌کشد: چه زمانی احتمال چه چیزی چقدر است. در زمانه‌ی ژول ورن مقوله‌ی «سفر به ماه» امر چندان محتملی به نظر نمی‌رسید، حالا امری واقعی‌ست. مقوله‌ی نامرئی شدن در دوران اچ جی ولز و «مرد نامرئی»اش امری بعید بود و هنوز هم بعید است.

آثار علمی تخیلی را می‌توان مطالعاتی جامعه‌/انسان‌شناختی دانست درباره‌ی آینده و موضوعاتی که به باور نویسنده‌هایشان قابل وقوع هستند. این آثار گاهی در حکم هشداری‌‌اند بر وقوع امری که هنوز بعید به نظر می‌رسد. برای مثال مجموعه‌ی «آینه‌ی سیاه (Black Mirror)» یا «2001: یک اودیسه‌ فضایی» اثر آرتور سی کلارک را می‌توان آثاری به شمار آورد که لایه‌های هشداردهنده دارند.

دنیای داستانی علمی تخیلی گستره‌ی وسیعی از عناصر داستانی را در برمی‌گیرد؛ عناصری که در حکم نقطه‌ی عزم داستان‌ها هستند؛ سفر در زمان، سفر در فضا، نور نوردی، دنیاهای موازی، تاریخ جایگزین، ربات‌ها و رایانه‌های فوق هوشمند و…

تعاریف – داستان فانتزی در ناممکن‌ها سِیر می‌کند. به خلق چیزی می‌پردازد که در واقعیت ما وجود ندارد و هرگز موجودیت پیدا نمی‌کند. «غول مدفون»، «آلیس در سرزمین عجایب»، «ارباب حلقه‌ها»،…

ژانر، زیر ژانر و راه فرار! علمی تخیلی و فانتزی، هر دو در گروه ادبیات گمانه‌زن قرار می‌گیرند؛ اثر فانتزی همیشه گمانه‌زن است. در مورد علمی تخیلی، تردیدهایی وجود دارد که بعضی از آثار علمی تخیلی می‌توانند گمانه‌زن نباشند.

وجه مشترک: هر دو نیازمند قوانین هستند. اثر علمی تخیلی بر مبنای یافته‌های علمی، تکنولوژی‌های موجود یا احتمالا موجود در آینده شکل می‌گیرد. یک اثر فانتزی هرچند منطق علمی ندارد اما باری‌به‌هرجهت نیست. دنیای فانتزی هم قوانین خاص خود را دارد. در آنجا هم منطقی دیگر حاکم است.

دختری که صورتش را جا گذاشت دنیای خاص خود را دارد و قوانینی مشخص و تعریف‌شده بر آن حاکم است. دلیل این قوانین را کسی نمی‌داند اما برده‌وار پیروی می‌کنند. نورا دختری در آستانه‌ی نوزده سالگی در چالشی عجیب قرار می‌گیرد؛ در آستانه‌ی کشف دلایل و راز و رمز سرزمینش. باید انتخاب کند که پا بگذارد در مسیر کشف یا مرتکب کنشی نشود و روال قبل را ادامه بدهد. هر دو انتخاب مخاطرات خاص خود را دارند؛ خطر عادی نبودن، خطر عادی بودن.

معرفی کتاب جوان - دختری که صورتش را جا گذاشت

در این دنیا آدم‌ها مجاز نیستند احساسات خود را بر زبان بیاورند و این کار فقط در قالبی خاص مجاز است. بله دقیقا در قالب! در سرزمین دختری که صورتش را جا گذاشت مکانی هست به نام تال. گودال بزرگی که دورش را تپه فرا گرفته است. برای هرکس در بدو تولدش روی خاکِ آن تپه قالبی تراشیده می‌شود. قالبی که به تدریج و با بزرگ شدن شخص، بزرگ می‌شود و ابعاد فرد را می‌گیرد؛ یک قالبِ واقعی. ساکنان سرزمین می‌توانند بروند تال، بروند توی قالب خودشان و آنجا احساسات‌شان، ترسها، شادی‌ها، آرزوها و همه‌چیز را به زبان بیاورند. اسم این کار حس‌گویی است. خبر ندارند که با این کار دارند آینده‌ی سرزمین را رقم می‌زنند. موجوداتی به نام موگ را درست می‌کنند که تعیین‌کننده‌ی حس غالب آینده خواهند بود. آینده‌ای که همه‌چیز حتی آنها را هم تغییر خواهد داد. سرزمین دارای یک مخزن است که اهالی به آن نزدیک نمی‌شوند. مخزن نگهبان‌هایی دارد که کسی آنها را از نزدیک ندیده ولی معروفند به وحشی بودن. هوای بدن هرکس ظرف هفت روز ته می‌کشد و تنها با رفتن به قالب خودش و حس‌گویی است که می‌تواند هوایش را تازه کند. اسم این کار هوانوشی است. این سرزمین سه بخش دارد به نامهای دانگن، میانه، زمیر با نمادهای خاص خود؛ گوزنِ دانگن، مارِ زمیر؛ و میانه هوای دم‌کرده‌ای دارد. مثل ساحلی بی‌دریاست. سرزمین خشک و بی‌آب است و تال، گودالی‌ست با خاطره‌ای از آب یا شاید امید به آب. آب فراموشی می‌آورد و ساکنان آن سرزمین حقیقت را نمی‌دانند. جنگ بین اهالی دانگن و زمیر در پیش است، آب قرار است باز بیاید توی گودال و اینها همه موقت هستند. همه‌چیز را موقت می‌کنند. مفهوم اصلی رمان را شاید بتوان موقت بودن و جایگزین‌پذیری همه‌چیز دانست. موضوعی که وابسته است به میزان پذیرش هر فرد. به اینکه چه چیزی را باید بپذیریم چه چیزی را نه. چی دست ما هست چی نیست. انتخاب کردن یعنی چه؟ انتظارمان از انتخاب‌های احتمالی‌مان چیست؟

در آدمک باز هم با انتخاب روبه‌روییم؛ این انتخاب که آدم در دنیای خیالی خودش وقت‌گذرانی بکند، توی ذهن خودش، تنها با خودش. هر انتخابی، زاینده‌ی یک احتمال است. احتمالش هست که دل دادن به این شکل از خیال‌پردازی، مسیری غیرمنتظره پیش رویت بگشاید، غافلگیرت کند، شیرینی خیال‌پردازی‌های تنهایی‌ات را تلخ کند. یا سخت کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

X