دختری که صورتش را جا گذاشت از مجموعه ادبیات ژانری نوشتهی علیرضا برازندهنژاد در نشر پیدایش منتشر شد.
دو قلمروی «دانگن» با نشان گوزن و «زمیر» با نشان مار سابقه جنگی دیرینه دارند. پیامی عجیب از پدر نورا، رهبر دانگن، میرسد. او قلمروی خود را رها کرده و رفته است به منطقه ممنوع که میگویند موجوداتی وحشی نگهبان آنجا هستند. نورای نوزده ساله باید راس ساعت 9:30 راه بیفتد و خود را نزدیکیهای آن منطقه ممنوع برساند. او باید ماموریتی را بر عهده بگیرد. ماموریتی که با هر تلاش نورا برای پیدا کردن دلیل آن مرموزتر میشود، رازی که مقاومت میکند. نورا به موانعی برمیخورد که انجام ماموریت در ساعت مقرر را پیچیده میسازد، موتورسوارهای گرگ نشان زمیر، یک رقیب عشقی، دوستهایی که نادانسته مانع میتراشند و مرشدهایی که گویی میدانند راز ماموریت نورا چیست، رازی که قاعده زندگی در آن سرزمین را به هم میریزد، زندگی موقت است و محدود و تکرارشونده.
گزیدهای از کتاب دختری که صورتش را جا گذاشت
نورا از بین جمعیت بیرون آمد، کفشهایش را با پا انداخت گوشهای و دراز کشید توی جایگاه مخصوص. کفشها را میتوانست درنیاورد. این جزء قانون نبود.
فرق نمیکرد که اهالی کدام بخش سرزمین را آزمایش میکردند؛ همه میتوانستند بیایند تماشا. آمده بودند و توی چند ردیف،لابهلای هم صف کشیده بودند. آماده برای حسرت یا افسوس. اگر جواب مثبت میشد به حال زوج وصلشده حسرت میخوردند و اگر نه، افسوس بود، به خاطر فرصت سوختهی زوج و اینکه تا دو سال دیگر از سوال محروم میشدند.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.